قابل توجه دختران سختگیر

دختر ترشیده ای شب را نخفت

راز خود را با خدا تا صبح گفت

"کای خدای مهربان و خوب من!

کی رسد از راه آن محبوب من؟

کی شوم من نوعروس این محل؟

من شدم از حرف این مردم کچل!

دوستانم جمله مادر گشته اند

صاحب اولاد و همسر گشته اند

هیچ کس شب ها کنارم نیست، نیست

سهم من یک نمره هم از بیست نیست

دختر ترشیده ای شب را نخفت

راز خود را با خدا تا صبح گفت

"کای خدای مهربان و خوب من!

کی رسد از راه آن محبوب من؟

کی شوم من نوعروس این محل؟

من شدم از حرف این مردم کچل!

دوستانم جمله مادر گشته اند

صاحب اولاد و همسر گشته اند

هیچ کس شب ها کنارم نیست، نیست

سهم من یک نمره هم از بیست نیست

در کلاس عشق من آخر شدم

بی وصال و عاشق و شوهر شدم

سن من از بیست و نه افزون شده

قلبم از بی شوهری پر خون شده

ای خدای مهربان و ای حکیم!

دیگران جفتند، ما تا کی تکیم؟

رحمتی کن قلب من را شاد کن

مادرم را صاحب داماد کن!"

دخترک می گفت دائم:" ای خدا!"

ناگهان از کوچه آمد این ندا:

"من گدایی کوچه گرد و بی کسم

می توانم من به فریادت رسم؟"

دخترک از آن صدا بی هوش شد

ناله و افغان او خاموش شد

چون به هوش آمد صدا زد:" ای اله!

شوهری می خواستم چون قرص ماه!

شوهری از این گدا بهتر نبود؟!

خوش صداتر از صدای خر نبود؟!

من ندارم آرزو دیگر خدا!

هرشب و هر شب بخوابم من جدا!

تا که یک شوهر شبی پیدا شود

این گره از قسمت ما وا شود"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد