راهبهای که در جستجوی روشنشدگی میکوشید ،
مجسمهی بودا را ساخت و آن را با برگهای زرین پوشاند.
هر جا میرفت مجسمه را با خود میبرد.
سالها گذشت. هنوز چنین میکرد.
به دیر کوچکی در یک دهکده رسید که از مجسمه بودا بسیار در آن بود
و هر یک مختصاتی ویژۀ خود داشت.
راهبه میخواست عود در پیشگاه مجسمه خود دود کند ،
ولی چون نمیخواست بوی عطرآگین آن به سایر مجسمهها برسد ،
دودکشی درست کرد که دود را فقط به مجسمه خودش هدایت مینمود.
این کار سبب شد بینی بودای زرین سیاه شود و آن را خیلی زشت کند.