بودا در یک آیه مثالی مطرح کرده است :
مردی مسافر در مزرعهای به یک ببر برخورد.
فرار کرد. ببر به دنبالش. به پرتگاهی رسید.
قرنها پیش در ژاپن فانوسهائی از خیزران و کاغذ میساختند
و داخل آن شمع میگذاردند.
شبی یک مرد کور دوستی را ملاقات کرد ،
موقع خداحافظی ، دوست فانوس به دستش داد که تا خانه همراه برد.
زمانی یک هنگ سرباز ژاپنی درگیر تمرین عملیات جنگی شدند
و افسران دریافتند لازم است مرکز ستاد خود را به دیر یک استاد ذن به نام « گسن » منتقل کنند.
یک استاد ذن به نام « گی سن » از رهرو جوانی خواست یک سطل آب سرد آورده و در تشتک حمام ریزد تا آب خنک شود.
رهرو آب آورد و پس از خنک کردن آب حمام ، تهمانده سطل را بر زمین خالی کرد.
یست راهب و یک راهبه به نام « ایشون » نزد یک استاد ذن ، تفکر _ عبادت میآموختند.
« ایشون » با این که سرش را از ته تراشیده و لباس ساده به تن میکرد ، بسیار زیبا بود.
یکی از رهروان ذن خدمت « بان کی » آمد و شکایت کرد :
استاد، اخلاق بدی گریبانگیرم شده، چگونه میتوانم از آن رهائی یابم ؟
در دیر « بان کی » راهبی آشپز به نام « دای ریو » تصمیم گرفت از هر جهت مراقب سلامت معلماش باشد،
و به او سوپ تازه ای به نام "می سو" یعنی مخمر ترش شده از مخلوط خمیر لوبیای ژاپنی و گندم دهد.
« هی آکوجو » استاد چینی ذن حتی در سن هشتاد سالگی هم مثل رهروان خود کار بدنی انجام میداد.
علفهای هرزه باغ را میچید ، محوطه را نظافت میکرد و درخت هرس مینمود.
« گودو » معلم امپراتور زمان خود بود. معذالک ناشناس و تنها سفر میکرد.
یکبار که به « ادو » مرکز فرهنگی و سیاسی افسران میرفت، به دهکده کوچکی به نام « تاکناکا » رسید.
هر وقت که « بان کی » استاد ذن هفته های تفکر _ عبادت خود را در گوشهای خلوت آغاز میکرد،
شاگردان بسیاری از سراسر ژاپن خدمتش میرفتند.
در یکی از این گردهمآئیها رهروی در حال دزدی گرفته شد.