-
شیخ ودختر
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 12:39
دیدم بـه بصره دخترکی اعجمی نسب روشن نموده شهر بـــــــه نور جمال خویش میخوان درس قرآن در پیش شیخ شهر وز شـــــــــــیخ دل ربوده بغنج ودلال خویش میداد شیخ درس ضلال مبین بـــــــــدو وآهنگ ضاد رفته بــــــــــــه اوج کمال خویش دختر نـــــداشت طاقت گفتار حرف ضاد با آن دهان کــــــــوچک وغنچه مثال خویش میداد شیخ را...
-
کتمان سر در حقیقت
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 12:19
یکی از شرایط سالک در طریقت کتمان سر است . ماجرا : روزی شخصی نزد شیخ ابو السعید ابوالخیر آمد و گفت : ای شیخ آمده ام تا زا اسرار حق چیزی با من نمایی شیخ گفت (باز گرد تا فردا) آن مرد باز گشت شیخ بفرمود تا آنروز موشی بگرفتند و در حقه کردند دیگر روز آن مرد باز آمد وگفت ای شیخ آنچه وعده کردب بگوی شیخ بفرمود تا آن حقه را به...
-
قاصد
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 11:29
بقالی زنی را دوست میداشت با کنیزک خاتون پیغام ها کرد که من چنینم وچنانم وعاشقم ومیسوزم و آرام ندارم ، و بر من ستم ها میرود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت ، قصه های دراز فرو خواند ، کنیزک به خدمت خاتون آمد ، گفت بقال سلام می رساند و میگوید بیا که تو را چنین کنم وچنان کنم ، گفت به این سردی گفت ، گفت او دراز گفت...
-
درد عشق
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 11:17
درد است که آدمی را رهبرست ، در هر کاری که هست تا او را درد آن کار .هوس وعشق آن کار در درون نخیزد ، او قصد آن کار نکند وآن کار ، بی درد او را میسر نشود خواد دنیا ، خواه آخرت ، خواه بازرگانی ، خواه پادشاهی ، خواه علم ، خواه نجوم وغیره .. تا مریم را درد زه پیدا نشد قصد آن درخت بخت نکرد که : که او را آن درد به درخت آورد...
-
ذکر خیال
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 11:01
ذکر خیال تو شبهای دلم را پر از محبت میکند نام تو را میخوانم یکبار طنین میشوی تا وقت سحر دوباره متولد میشوی از نو زنده میشوم روز دگر تا وقت خروس خوان سحر دست میکشد بر سرم خدا ، خدا از بهر وجود معصوم مطهر میگریزم از خیالات دگر هر خیالی فسرده چو پاییز زرد یاد تو اما بهار در بهار سرسبز پا گرفتی ، پیوند زدی ریشه ها را با...
-
آدم شدن چه مشکل
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 13:18
پدری بــــــــا پسری گفت بخشم که تو آدم نشوی خـــــــاک بسر حیف ازان عمر ای بــــــی سر وپا در پی تربیتت کردم ســــــــــــــر دل فرزند از ایـــــن حرف شکست بـــــــــــی خبر روز دگر کرد سفر رفت از آن شهر بشهری که شود فارغ از سرزنش تــــــــــــلخ پدر رفت از پیش پدر تــــــــــــا که کند بهر خــــــــــــــود فکر دگر...
-
شیخ شبلی ودختر عارفه
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 13:07
روزی شیخ شبلی دربازاربغدادمیگذشت دختر ماهرویی دیدکه سر برهنه ایستاده شیخ گفت ای دختر چرا سر نمیپوشی ؟دختر جواب داد ای شیخ توچرا چشم نمیپوشی! شیخ گفت ما عاشقانیم عاشقان چشم نمیپوشند دختر جواب داد ما مستانیم مستان سر نمیپوشند شیخ گفت شراب از کجا خورده ای ؟ گفت در سحرگاه عید حضرت مولی را یاد کردم ودر دریای جلالات غوطه ور...
-
خداوندگار
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1389 20:45
مرا گوش گرفتی همی کشی تا کجا بگو که دردل تو چیست ، چیست عزم ترا چه دیگ پخته ای از بهر من عزیز ادوش خدای داند تا چیست عشق را سودا چو مرده زنده کنی پیر را جوان سازی خموش گشتم و مشغول بدعا
-
سهراب
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 11:24
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 دست جادویی شب در به روی من و غم می بندد. می کنم هر چه تلاش ، او به من می خندد.
-
بی پاسخ - سهراب سپهری
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 10:59
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم رویید. خودم را در پس در تنها نهادم و به درون رفتم: اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد. سایه ای در من فرود آمد و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد. پس من کجا بودم؟ شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسان داشت و من انعکاسی...
-
مینویسم - منصفی
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 10:49
یادتو از درد جان مینویسم همه از تو نامهربان مینویسم تو از سنگلاخهای تاریک جانت من از مشکل آب ونان مینویسم از آن روز که تقدیر من بی کسی شد من از مشکل آب ونان مینویسم انچنان پیر وخسته نمی دانم آخر چرا شعرهای جوان مینویسم
-
ذن
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 18:52
کوهستانهای کبود خودبخود کوهستانهای کبودند ابرهای سفید خودبخــــــــــــــــود ابرهای سفیدند